کدخبر: 15376

حادثه|حادثه خونین| حادثه در مشهد

نقشه شوم خواستگار شیطان صفت برای دختر مشهدی|جزییات ماجرا

آن قدر مست بودم که هیچ چیز نمی فهمیدم. به قصد انتقام گیری وحشتناک آمده بودم. وقتی آن دختر را دیدم که از منزلشان بیرون آمد عربده کشان به سویش رفتم تا او را به زور سوار خودرو کنم و...

این ها بخشی از اظهارات جوان 30 ساله ای است که هنگام اخلال در نظم عمومی و ایجاد مزاحمت، توسط نیروهای گشت انتظامی دستگیر شده است.

این جوان که اکنون مدعی است مستی از سرش پریده و از رفتارش خجالت زده است، درباره این ماجرای تلخ و سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از زمانی که به خاطر دارم کودکی شر بودم و خیلی شیطنت می کردم. همواره با افراد بزرگ تر از خودم معاشرت داشتم به طوری که اصلا کودکان و نوجوانان کوچک تر از خودم را عددی به حساب نمی آوردم و آن ها را تحویل نمی گرفتم.

همسایگان که از رفتارهای من به شدت اذیت می شدند به مادرم می گفتند پسرت بیش فعال است! ولی مادرم که به نوعی از این جمله خجالت می کشید مدام به آن ها می گفت فقط دوستانش را که می بیند کمی جست وخیز می کند، انگار که از قفس رها شده است اما ای کاش مادرم حقیقت ماجرا را می پذیرفت و مرا نزد پزشکان متخصص می برد. خلاصه 9 سال بیشتر نداشتم که اولین سیگار را کنج لبم گذاشتم تا بزرگ شدنم را به دیگران ثابت کنم. وقتی در کنار دوستان بزرگ تر از خودم سیگار را با شیوه غرورانگیزی روشن می کردم، احساس خود بزرگ بینی داشتم.

معاشرت با دوستان خلافکارم

خوب به خاطر دارم آن روز وقتی به خانه رسیدم و پدرم متوجه بوی سیگار شد، سیلی محکمی به صورتم نواخت. در این هنگام مادرم به دادم رسید و مرا از خانه بیرون کرد.

پدرم نظامی بازنشسته بود. به نظم و انضباط اهمیت بیشتری می داد اما مسیر اشتباه من تغییری نکرد. همچنان به معاشرت با دوستان خلافکارم ادامه می دادم و دیگر ترک تحصیل کرده بودم و مدام در پارک، کوچه و خیابان پرسه می زدم. در دوران دبیرستان بود که به مصرف حشیش و ماری جوانا روی آوردم و بعد هم انواع مخدرهای سنتی را تجربه کردم.

در همین دوران بود که روزی دوستانم با تعریف و تمجید از یک نوع مشروب خارجی مرا پای بساط مشروب خوری کشاندند. آن ها این گونه توجیه می کردند که مشروب اعتیادآور نیست و افراد مشروب‌خوار انسان هایی لوطی و با مرام هستند. با همین جملات احمقانه من هم بادی به غبغب انداختم و با آن ها هم پیاله شدم.

باز هم می خواستم به دوستانم ثابت کنم که من در هیچ کاری از آن ها کم نمی آورم. بالاخره طولی نکشید که برخلاف ادعاهای دوستانم به یک معتاد الکلی تبدیل شدم و آینده ام را به نابودی کشاندم. با پایان تحصیلات دبیرستان و در حالی که گواهی نامه رانندگی گرفته بودم، دیگر به سربازی هم نرفتم چرا که از خماری می ترسیدم و بهترین راه را در فرار از سربازی دیدم، اگر چه می دانستم سرنوشتم تغییر می کند و در دره فلاکت و بدبختی سقوط می کنم. پدرم که شرایط را این گونه دید با یک تعهد کتبی خودروی پرایدش را در اختیارم گذاشت تا با آن مسافرکشی کنم و درآمدی داشته باشم.

بیشتر اوقات مست بودم

من هم اگرچه شروع به کار کردم ولی بیشتر اوقات را مست بودم و حال طبیعی نداشتم و نمی توانستم مانند دیگران کار کنم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که اواخر سال گذشته مادرم مقابلم نشست و با گریه و التماس از من خواست تا مصرف مشروبات الکلی را کنار بگذارم و این گناه کبیره را مرتکب نشوم، به خاطر این که هیچ وقت رنگ سعادت و خوشبختی را نخواهم دید. او اشک ریزان ادامه داد که تنها آرزویش سروسامان دادن به زندگی من از طریق ازدواج است ولی تا روزی که مشروب مصرف می کنم هیچ دختری حاضر نخواهد شد با من ازدواج کند.

آن روز وقتی اشک های مادرم را دیدم که چون قطرات باران از چشمانش سرازیر شده بود خیلی دلم به حالش سوخت و آن روز به خودم قول دادم که دیگر اعتیادم به مشروبات الکلی را ترک می کنم اما این اراده را در خودم نمی دیدم و نمی توانستم از وسوسه های مشروب خوری فرار کنم تا این که مقدار مصرفم را کم کردم و مادرم با این امید که شاید با ازدواجم از این ماده خانمان سوز دوری کنم به خواستگاری دختری زیبا رفت.

آن ها در منطقه بولوار فردوسی ساکن بودند من هم زمانی که آن دختر را دیدم تصمیم گرفتم به هر طریق ممکن با او ازدواج کنم اما چند روز بعد زمانی که خانواده «آناهیتا» درباره من تحقیق کرده بودند، بلافاصله نظر منفی دادند چرا که آن ها متوجه شده بودند من جوانی بی بند و بار هستم و از هیچ کار خلافی روی گردان نیستم ولی پاسخ منفی آن ها برای من که عمری با غرور زندگی کرده ام خیلی سنگین بود، به همین دلیل تصمیم به انتقامی سخت گرفتم تا قدرتم را به آن ها نشان بدهم، این بود که بیشتر از همیشه مشروب می خوردم و مدام برای آن دختر و خانواده اش ایجاد مزاحمت می کردم.

امروز هم در حالی که مست بودم سوار بر خودرو به محل سکونت خانواده آناهیتا آمدم و منتظر ماندم تا آن دختر از خانه بیرون بیاید. تصمیم داشتم او را به زور سوار خودرو کنم. وقتی او قدم به خیابان گذاشت، عربده کشان و ناسزاگویان به طرفش هجوم بردم که ناگهان خودروی گشت کلانتری از راه رسید و مرا دستگیر کردند و...

با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده این جوان مشروب خوار به مراجع قضایی ارسال شد.

ارسال نظر: