کدخبر: 6491

قتل | علت قتل | قتل وحشتناک

معلم نو داماد تیرباران شد | جزئیات قتل وحشتناک | فیلم

32 دانش‌آموز سوم ابتدایی مدرسه ابوحنیفه پشامگ شهرستان سرباز چهار روزی است که معلم‌شان را از دست داده‌اند.

گفت‌وگو با برادر معلم ایرانشهری که در یک سرقت مسلحانه جان باخت.32 دانش‌آموز سوم ابتدایی مدرسه ابوحنیفه پشامگ شهرستان سرباز چهار روزی است که معلم‌شان را از دست داده‌اند. معلمی که ۱۳ روز بود تازه پیمانی شده بود. هنوز اولین حقوقش را دریافت نکرده بود که سارقان تیربارانش کردند.

حالا دانش‌آموزان مدرسه مانده‌اند بدون آموزگار مهربان مدرسه‌شان. عادل آسکانی معلم 33 ساله مدرسه بوحنیفه صبح 24 آذرماه قربانی سرقت مرگبار 4 دزد نقاب‌پوش شد. معلمی که حالا نیست تا مشق‌هایشان را خط بزند و روی تخته سیاه روستا خط بکشد و کتاب‌های کلاس سوم ابتدایی را آموزش بدهد.

حالا فیلمی از این دانش‌آموزان در شبکه‌های مجازی در حال انتشار است که با در دست داشتن عکس آموزگار خود از دستگاه‌های قضائی و امنیتی درخواست دستگیری و مجازات عاملان این جنایت را دارند.

تیربارانِ آقا معلمِ تازه داماد

4 روز از این جنایت می‌گذرد اما برای خانواده آسکانی همه چیز تازه است. داغی که نه کم می‌شود و نه فراموش. اشک پشت اشک می‌ریزند. تنها خواسته‌شان مجازات عاملان این جنایت است.

سرقت مرگبار

عابد برادر عادل آسکانی که او هم آموزگار مدرسه است  از جزئیات حادثه می‌گوید: «روز چهارشنبه ۲۴ آذرماه بود که برادرم به همراه عمو و دایی‌ام به سمت مرکز تعویض پلاک ایرانشهر رفتند. عمویم یک خودرو سایپا داشت که می‌خواست پلاکش را تعویض کند. دایی‌ام هم که در کار خریدوفروش خودرو است به‌دلیل کارهای اداری که داشت همراه‌شان رفت.

عادل را هم با خودشان بردند.  برادرم  از ناحیه پا مشکل داشت. چند وقت پیش شکسته بود. دیگر رو به بهبود بود که با آنها همراه شد. در صف تعویض پلاک بودند که 4 مرد سوار بر خودرو 405 نقره‌ای راه‌شان را سد کردند.

با اسلحه تهدیدشان کردند که خودرو را بدهند. همزمان عمویم که راننده خودرو بود سوییچ ماشین را به سمت بیابان پرت می‌کند اما گویا عادل متوجه نمی‌شود. مردم زیادی حضور داشتند. یکی از سارقان به سمت مردم هجوم می‌برد که آنها را متفرق کند که عادل جلو می‌رود، مقاومت می‌کند تا خودرو را به سرقت نبرند. دو مرد نقاب داشتند و صورت‌شان را پوشانده بودند. یکی از آنها عمویم را مورد ضرب‌وشتم قرار می‌دهد. عادل هم با دیدن این صحنه‌ها جلو می‌رود که یکی دیگر از مردان که نقابدار و لاغراندام بود با چکاندن یک تیر به سر عادل پا به فرار می‌گذارند. گویا همه چیز در چند دقیقه طول می‌کشد.»

عادل آسکانی تازه داماد بود

عابد کلمه‌ای برای توصیف این حادثه تلخ ندارد به سختی واژه‌ها را کنار هم قرار می‌دهد: «هیچ دوربین مداربسته‌ای آنجا وجود نداشته است تا لحظه‌های این سرقت خشن را ثبت کند و دزدان شناسایی شوند. سارقان پس از این قتل با خودروی 405 متواری شدند و هنوز هیچ ردی از متهمان نیست. ما دست‌مان از همه جا کوتاه است. از دست ما کاری ساخته نیست. چشم‌مان به پیگیری‌های قضائی و پلیسی است.

فقط می‌خواهیم عاملان این جنایت دستگیر شود. برادر من بی‌گناه بود. دو سالی بود که معلم خرید خدمت بود. تازه ۱۳ روز از پیمانی‌شدنش می‌گذشت. حتی اولین حقوقش را هم نتوانست بگیرد. سه ماه پیش ازدواج کرد. تازه‌داماد بود که این بلا بر سرمان آوار شد. می‌خواهیم مسئولان پیگیر باشند تا دیگر قربانی عادل‌های دیگر نباشیم. شاهد قتل دیگر معلمان نمی‌خواهیم باشیم. حالا دانش‌آموزانش تنها مانده‌اند بدون معلم.»

روزگار سیاه خانواده آسکانی

عابد هنوز باور ندارد برادر آموزگارش دیگر نیست. تصویری از عادل در ذهنش پررنگ می‌شود: «عادل تا سال گذشته مقطع راهنمایی را تدریس می‌کرد. امسال پایه سوم دبستان را. ۳۲ دانش‌آموز داشت. آموزگار مهربان مدرسه ابوحنیفه بود.»

صدای شیون و زاری خانه آقای آسکانی را پر کرده است. برادر کوچک‌تر خانواده با صدایی غمگین از تراژدی تلخ این جنایت می‌گوید: «ما دو برادر و چهار خواهر بودیم. از زمانی که این اتفاق را شنیدیم خانواده‌ام در عذاب و ماتم هستند. مادرم مدام اشک می‌ریزد و همسر برادرم تاب نمی‌آورد. آرام ندارند. می‌خواهند در کنار مزار برادرم آرام بگیرند.»

عادل آخرین قربانی باشد

بغض چند ثانیه‌ای راه گلوی عابد را برای ادامه کلمات می‌بندد: «می‌خواهیم عادل آخرین قربانی باشد. ایرانشهر، شهری است که ناامنی زیادی دارد. هر روز یا هر هفته اتفاقات ناگواری در این شهر رخ می‌دهد که خانواده‌هایی را عزادار می‌کند. ما از مسئولان می‌خواهیم به این ناامنی‌ها پایان دهند. حق مظلوم را از این ظالمان بگیرند و اجازه ندهند هر سارق و تبهکاری در شهر ایجاد رعب‌ووحشت کند و خانواده‌ای را داغدار کند.»

برادر عادل از سنگینی غم از دست‌دادن برادرش با صدایی آغشته به غم،  از حرکت خودجوش دانش‌آموزان مدرسه ابوحنیفه با کلماتی توأم با بغض گفت:‌ «دیروز بود که فیلمی از دانش‌آموزان برادرم در کلاس به دستم رسید. دانش‌آموزانی که در مدسه به‌خاطر از دست دادن آموزگارشان گریه می‌کردند و می‌خواستند تا عامل این جنایت زودتر دستگیر شود.

عکس برادرم را در دست داشتند که رویش نوشته بود: معلم شهیدم بیا مشق‌هایم را خط بزن، روی تخته خط بکش، بیا معلمم دلم برای نگاه مهربانت تنگ شده، بیا و مرا یک لحظه به روزهای بودنت در کلاس بازگردان.»

ارسال نظر: