عکس جدید سحر قریشی در فضای مجازی
سحر قریشی یکی از بازیگران جوانی است که پلههای ترقی را خیلی زود و سریع طی کرد و به یک چهره محبوب و پرکار در عرصه بازیگری تبدیل شد. هرچند زندگی و حرفه او در این سالها بسیار مورد هجوم حواشی و شایعات قرار گرفت، ولی او با قدرت و تلاش به کار خود ادامه داد و هرگز تسلیم نشد تا جاییکه حالا با قدرت در مقابل حواشی میایستد و به آنها پاسخ میدهد.
سحر قریشی چندی پیش در پستی نوشت بود که خواهرش فوت کرده است که این موضوع با واکنش شهره قمر مواجه شد. سحر قریشی بازیگر معروف زن ایرانی است. سحر قریشی طرفداران بسیاری دارد. سحر قریشی در میان منتقدان متعددش در سینما، حامیانی هم دارد. سحر قریشی در نقشهای متفاوتی بازی کرده و در ذهن مخاطبان نقش بسته است.
او که به گفته خودش پسر خانواده است! رابطه بسیار نزدیکی هم با برادرش دارد. سپهر برادر سحر قریشی است که برعکس خواهرش علاقه زیادی به بازیگری ندارد! با سحر قریشی همصحبت شدیم تا از ایدهآلهای زندگیاش بگوید، از رابطهاش با اعضای خانواده، نگاهش به زندگی، حواشی و شایعات و ایدههایی که برای آینده در ذهن دارد. . .
تغییر نگاه خانواده و دیگران
باید بگویم که نه تنها نگاه اعضای خانواده، بلکه نگاه همه نسبت به من تغییر کرده و توقعشان از من خیلی بالا رفته است؛ حتی در انتخاب نقشها و کارهایی که بازی میکنم خیلی مرا نقد میکنند و چون شخصیت واقعی ام میشناسند زمانیکه خبر حاشیهای از من منتشر میشود چه در کار چه خارج از آن، واقعا مرا نقد میکنند؛ مثلا اینکه چرا فلان فیلم را بازی کردی که این بازخورد منفی را داشته باشد و برایت حاشیهسازی شود و البته در مورد کارهای خوب هم تشویق میکنند ولی بیشتر در مورد بدها صحبت میکنند. امروز وقتی با خانوادهام بیرون میروم، مادرم دیگر نسبت به علاقه و واکنش مردم عادی رفتار میکند ولی گاهی اوقات خیلی کلافه و خسته میشود؛ مثلا زمانی که برای صرف شام به رستوران میرویم، آنقدر که من از جایم بلند میشوم تا با مردم عکس بیندازم یا جواب سلام و احوالپرسی آنها را بدهم، خانوادهام کلافه میشود؛ به همین خاطر ترجیحا زیاد با من بیرون نمیآیند یا مثلا زیاد نمیتوانم به خانه اقوام بروم و معمولا تلفنی با آنها در ارتباط هستم. این قضیه برای خانواده خودم حل شده است ولی همچنان برای خاله و عمو و دایی و. . . جای سوال دارد.
عدم حضور در مراسم خانوادگی!
متاسفانه چند وقت پیش عروسی پسرخالهام بود و من نتوانستم به آن جشن بروم. در این نوع مجالس همیشه با لباسهای پوشیده و ساده حاضر میشوم ولی با تمام این تفاسیر باز هم عکس میاندازند و کافی است این عکس در فضای مجازی منتشر شود که برای من مشکلات زیادی به همراه دارد. به همین خاطر ترجیح میدهم شرکت نکنم تا مسئلهای هم نداشته باشم. خانوادهام این موضوع را درک کردهاند ولی برخی از اقوام با تمام توضیحاتی که به آنها از طرف خود و خانوادهام داده میشود قانع نمیشوند. متاسفانه نگاه برخی از افراد جامعه ما به قشر هنرمند یک نگاه منفی و بدبین است؛ اینکه ما خیلی ثروتمند هستیم و زندگی سالمی نداریم! من به همراه چند تن از دوستان به مکه مشرف شده و آنجا توسط برخی هموطنان خودم مورد فحاشی قرار گرفتیم. ما هم مانند بقیه افراد این جامعه برای پولی که دریافت میکنیم زحمت میکشیم. برخی خیلی راحت به خودشان اجازه میدهند و بدترین حرفها و تهمتها را در فضای مجازی عنوان میکنند. این دوستان وقتی در شرایط ما قرار بگیرند مطمئن هستم که نمیتوانند یک روز تحمل کنند، مصداق این است که آواز دهل شنیدن از دور خوش است. . .
راز تنها شدن هنرمندان. . .
این مسائل باعث شده خیلی تنها باشم. من حتی به تعداد انگشتان یک دست هم دوست صمیمی ندارم، آشنا و همکاران زیادی اطرافم هستند ولی دوست صمیمیای که واقعا به او اطمینان کامل داشته باشم، ندارم. گاهی پیش آمده که با عوامل کار برای فیلمبرداری به شهرستان میرویم و برای خرج کمتر مجبور میشوند من را با یک همکار خانم هماتاق کنند ولی من قبول نمیکنم و با خرج خودم یک اتاق جداگانه میگیرم. قصد بیاحترامی و جسارت ندارم، چون همه همکارانم را دوست دارم ولی اگر به فرض یک عکس در حالیکه در شرایط استراحت هستیم با هم بگیریم و این عکس خیلی اتفاقی لو برود دیگر تمام است. شاید این موضوع باعث شود که بگویند من کلاس میگذارم ولی به خاطر از مسائل حاشیهای که ممکن است برایم به وجود بیاید چنین رفتار میکنم. متاسفانه پیش آمده که عکس شخصی و خانوادگی بازیگران قبل از ورود به عرصه بازیگری در فضای مجازی پخش شده است که برای من هم این مساله رخ داد و از شخص مورد نظر شکایت کردم. گناه اینکه این عکس پخش شد گردن من نیست؛ گناهش گردن کسی است که عکس را پخش کرده؛ همچنین کسی که عکس را دید و او هم آن را پخش کرد. اگر آدم به خدا اعتقاد داشته باشد و یک لحظه خودش را جای آن بازیگر قرار دهد این کار را نمیکند و آبروی کسی را نمیریزد.
تجربه بزرگی که کسب کردم
در این سالها «نه گفتن» را یاد گرفتهام. در این شش سال از لحاظ کاری خیلی ضربه خوردهام. اوایل کارم بارها شده بود که سر کاری میرفتم که از کارگردان تا عوامل همه مبتدی بودند و مشخص بود که فیلم واقعا بد خواهد شد ولی توان نه گفتن را نداشتم. گاهی فیلمنامه خوب بود و کارگردان اولین کارش بود و کار واقعا بد میشد. گاهی دوستانم به من میگویند که سحر خواهش میکنم فیلمهای بد بازی نکن. امروز دیگر فیلم بد بازی نمیکنم، گاهی پیش آمده که فیلم چهار سال پیش ساخته شده و به دلایلی از پخش بازمانده بعد از چهار سال اکران میشود؛ یعنی زمانی ساخته شده بود که نه گفتن را بلد نبودم و فیلم آبروی این چند سال پیشرفت من را میبرد. امروزه اصلا با کسی تعارف ندارم و خیلی راحت نه میگویم. اوایل خیلی آدم صبوری بودم ولی الان دیگر آن صبوری را هم کنار گذاشتهام. سینما اجتماع خیلی بزرگی است و در این شش سال تجربیات خوب و بدی کسب کردهام که اگر به عنوان کارمند در جایی مشغول بودم سالهای سال برای کسب این تجربیات زمان لازم داشتم.
یک تغییر بزرگ در زندگی
در گذشته خیلی آسیبپذیر بودم و حرفهایی هم که پشت سر من میزدند باعث آزار و رنجش من میشد. ولی امروز دیگر حرفهایی که پشت سر من گفته میشود برایم اهمیتی ندارند و این برای من تغییر بزرگی است؛ به عنوان مثال اوایل کارم در مصاحبهای از من پرسیده بودند که چه رنگهایی را دوست دارم و من هم جواب دادم. چند سال بعد از آن مصاحبه، در یک مصاحبه دیگر از من در مورد رنگهای مورد علاقهام سوال شد و من رنگهای دیگری را اسم بردم. مصاحبه کننده شروع کرد به نقد کردن که چقدر شما آدم بیثباتی هستید، چقدر متغیر و. . . اما مصاحبه کننده به این فکر نمیکند که شاید سحر قریشی چهار سال پیش که مثلا عاشق رنگ سرخابی بود دیگر دیدگاهش از هر نظر تغییر کرده و الان آن رنگ برایش در اولویت نیست.
چون ما بازیگر هستیم باید. . .
من عاشق غذا و غذا خوردن هستم. غذایی نیست که شما اسم ببرید و من بگویم از آن بدم میآید، اما یک زمانی من که عاشق غذا بودم تا غذا جلویم میگذاشتند حالم بد میشد. افسردگی فقط برای همسایه نیست و سراغ همه میآید. شاید کسانی باشند که به این مشکل دچار باشند و اطلاعی از آن نداشته باشند. افسردگی سراغ من هم آمده بود. بعد از انجام چکاپ کامل، کلسترول خونم هم بالا بود. با پیشنهاد دکتر رژیم غذاییام را تغییر دادم و با تصمیم خودم سراغ گیاهخواری رفتم. در همان زمان برای یک برنامه به همراه چند تا از همکاران به دزفول دعوت شدیم. لطف کرده بودند و مراسم ناهار در هتل برای ما ترتیب داده بودند. من از میز غذا عکس انداختم و غذایی سر میز بود که اسمش را از میزبان پرسیدم و ایشان گفتند کباب گنجشک، یعنی معروفترین و لذیذترین غذای دزفول. آن زمان من گیاهخوار بودم و این کباب را نخوردم و اگر آن زمان گیاهخوار نبودم شاید کباب گنجشک را میخوردم و به هیچکس هم ربطی نداشت.
من اگر کاری انجام بدهم پای کارم- حتی اگر اشتباه هم باشد- میایستم و اگر نیاز به عذرخواهی هم باشد عذرخواهی میکنم. من آن عکس را در فضای مجازی قرار دادم و ماجرا شروع شد و کار به تشکیل کمپین حمایت از گنجشک رسید که چه اتفاقی افتاده: سحر قریشی گنجشک خورده! یعنی ما حیوان دیگری نداریم که احتیاج به حمایت داشته باشد!؟ و مساله تا جایی پیش رفت که در شبکههای ماهوارهای هم عنوان شد؛ به همین خاطر عکس را از صفحه شخصیام پاک کردم اما آن عکس در روزنامهها و مجلات زرد هم چاپ شد. به همین خاطر از طریق مجله ایدهآل میگویم که اگر هم کباب گنجشک خوردهام، نوش جانم. یعنی این کار از شکار آهو و خرگوش و. . . بزرگتر بود. نکته دیگر اینکه ما مهمان بودیم و عزیزان لطف کرده بودند این غذا را طبخ کرده بودند که در شهر دزفول جزو گرانترین غذاها محسوب میشود.
جایگاهم را فراموش نکردهام
من آدمی هستم که هیچ وقت جایگاهی را که اول داشتهام فراموش نمیکنم. همیشه از خدا میخواهم اگر قرار است جایگاهی در زندگی به من بدهد قبل از آن جنبه آن را به من بدهد.
از زن بودن نمیترسم!
از زن بودن نمیترسم ولی وقتی از پنج صبح سرکار میروی و همکاران مرد تو دو برابر همکاران زن هستند ناخودآگاه لحن صحبت کردن، رفتار و. . . آدم تغییر میکند. حس مراقبت از خود خیلی بیشتر میشود و ناخودآگاه یک گاردی اطراف خود به وجود میآوری که در نهایت باعث میشود که برای حفاظت از خود، زن بودن خود را پنهان کنی. همکاران خانمی دارم که متاهل هستند و در کار واقعا برای خود مردی هستند و به هیچ کسی اجازه جسارت نمیدهند و من واقعا این رفتار را میپسندم، چون زنانگی خود را برای خانواده خود گذاشتهاند و آسیبی به زندگی خود وارد نمیکنند. این خانمها الگوی من هستند.
پسر خانوادهام شدهام
امروز من به نوعی پسر خانواده هستم. سپهر، برادرم گاهی اوقات من را به شوخی «داداش سیا» صدا میکند. به نوعی مثل برادرش شدهام. دلیل اصلیاش را هم نمیدانم. شاید چون صبح میروم سر کار و شب برمیگردم یا اینکه خیلی سرم در حساب و کتاب است و. . . البته از همان ابتدا روحیه پسرانهای داشتم. من از بچگی بین 6 نوه پسری بزرگ شدم. تنها یک دخترعمو داشتم که آن هم با من اختلاف سنی داشت. یکی از عموهایم اختلاف سنی کمی با ما داشت که تازه امسال ازدواج کرد. همبازی بودن با آنها باعث شده بود تا روحیه پسرانهای داشته باشم و حتی گاهی به من میگفتند که جای من و سپهر با هم عوض شده است. (باخنده). از زمانی که وارد این عرصه شدم احساس میکنم روحیهام کاملا مردانه شده است. خیلی از همکارانم بارها به من گفتهاند که تو فقط ظاهر زنانه داری! هرچند به نظرم خیلی خوب نیست و احساس میکنم از احساسات زنانهام دور شدهام که این طرز تفکر به وجود آمده است.
عدم علاقه سپهر به بازیگری
سپهر به این عرصه علاقه ندارد. من خیلی دوست دارم که سپهر هم وارد این عرصه شود و بارها با او در اینباره صحبت کردهام. کارگردانها و تهیهکنندههایی هم هستند که به من لطف دارند و اگر از آنها بخواهم حتما برای سپهر نقشی دارند ولی خودش علاقهای به این کار ندارد. هرچند تلهفیلمی بود که سپهر در آن یک سکانس حضور داشت و من آنقدر حواسم به سپهر بود که خراب نکند یا اشتباه نکند، خودم دوبار اشتباه کردم و باعث شدم تا کات بدهند. این کار را در توان سپهر میبینم.
یک خانواده کاملا هنرمند
خانواده مادری من همه هنرمند هستند. مادربزرگم صورتگر بودند، خاله مادرم نقاشی بسیار حرفهای هستند، مادر خودم نقاش هستند و علاوه بر آن کارهای دستی بسیار حرفهای درست میکنند، داییام خطاط بسیار هنرمندی هستند و سپهر هم در نقاشی دستی دارد. همانطور که گفتم سپهر زیاد به وادی بازیگری علاقهمند نیست و بیشتر به موسیقی گرایش دارد. خیلی دوست دارم به صورت حرفهای به موسیقی نگاه کند و قطعا من هم حمایتش میکنم.
حمایت از خانواده و اطرافیان
اخلاق من در کل به گونهای است که دوست دارم نه تنها از خانواده بلکه از تمام اطرافیانم حمایت کنم. این حمایت به هر گونهای که میخواهد باشد؛ احساسی، عاطفی، مالی و. . . بارها پیش آمده که کار خودم را کنار گذاشتهام و به منزل دوستم که حالش خوب نبوده رفتهام. خودم احساس میکنم که نسبت به سنم تجربیات زیادی در هر زمینهای کسب کردهام. وقتی دوستم از لحاظ عاطفی دچار مشکل میشوند تجربیاتم را با او در میان میگذارم. وقتی میبینم که سبد مشکلات و غصههای من پُر است ولی دوستانم با یک مشکل کوچک در سبدشان کل زندگی را رها کردهاند، ناراحت میشوم. فن فراموش کردن را به آنها میآموزم چون خودم به خوبی فراموش کردن را آموختهام. در زندگی سختیهای زیادی را متحمل شدهام و مطمئن هستم اگر این سختیها را پشت سر نمیگذاشتم به سحر قریشی امروز نمیرسیدم. باید به دردهای زندگی به عنوان تجربه نگاه کرد که آن موقع به عنوان یک فاکتور مثبت به انسان کمک میکنند. من هیچ ابایی از بازنگری زندگیای که پشت سر گذاشته ام، ندارم و حتی شاید روزی داستان زندگی ام را به فیلمنامه تبدیل کنم!
ثبت برند لباس کاملا ایرانی
برند لباسی به اسم «کمد» را ثبت کردم که برای اولین بار در زندگی ایدهآل این موضوع را اعلام میکنم. تمام طرحها و لباسها آماده ارائه هستند ولی فعلا دست نگه داشتهام. درکل، طراحیها به سبک و مدل خودم هستند یعنی چیزی هستند که من دوست دارم. هم طراحی و هم دیزاینهایش کار خودم است. البته مادرم خیلی به من کمک کردند. در کل یک کار داخلی و کاملا ایرانی است چون بارها به من پیشنهاد شد که طرحها را به ترکیه ببرم، آنجا شریک شوم و برایم بدوزند ولی دوست نداشتم این اتفاق بیفتد که یک طرح ایرانی به اسم یک کشور دیگر تمام شود. از خیاط، برشکار و. . . همه کار ایرانی است و دوست دارم یک خط تولید ایرانی هم داشته باشد. سه سال است که روی این موضوع کار میکنم. اگر میخواستم از اسمم استفاده کنم میتوانستم مانند برخی از همکاران یک مزون دایر کنم. این کار را دوست ندارم چون کار من از آن عموم مردم است، در مزونها عموم اجازه رفتن ندارند؛ مثلا شده که به یک مزون دعوت شدهام و دیدم که فقط بازیگران حضور دارند و نهایت 20 مانتو بیشتر در مزون وجود ندارد که آنها هم قیمتهای نجومی دارند. یا اینکه برخی دوستان از دوبی یا ترکیه جنس میآورند و در مزون برای فروش میگذارند و با افتخار جنس خارجی بودن را اعلام میکنند.
علاقه به مطالعه بعد از بازیگری
کتاب میخوانم ولی اصلا رمان نمیخوانم. از همان اول هم به خواندن رمان هیچ علاقهای نداشتم. البته قبل از بازیگر شدن اصلا کتاب نمیخواندم چون بچه درسخوانی هم نبودم هیچ علاقهای به کتاب نداشتم. همیشه در دوران تحصیل کتابهای من تا آخر سال، نو باقی میماند. ولی بعد از بازیگری برای پیشرفت کار خودم به سمت مطالعه رفتم. اینکه به اطلاعاتم اضافه کنم و بتوانم از یکنواختی بازی خارج شوم. عاشق کتابهای روانشناسی هستم. 3سال دوره خودشناسی و اسطورهشناسی گذراندم. در کلاسهای خودشناسی اتفاق عجیبی برایم رخ داد؛ اینکه شناخت بهتری از اطرافیانم به دست آوردم. از خواندن رمان از این بابت خوشم نمیآید چون وقتی شروع به خواندن میکنم باید تا آخر آن را بدون وقفه بخوانم و اگر این اتفاق نیفتد واقعا عصبی و ناراحت میشوم؛ مثل زمانی که در حال تماشای فیلمی هستید و دوست دارید آن را کامل تماشا کنید. الان کتابهایی آمده در مورد دروغ گفتن که واقعا عاشق این کتابها هستم.
سکوت را به دروغ ترجیحمیدهم!
من هم مثل همه گاهی دروغ گفتهام ولی دروغی بوده که از یک جنگ جهانی جلوگیری کرده (باخنده). الان سعی میکنم دروغ نگویم، مثلا اگر چیزی از من بپرسید که نتوانم راستش را به شما بگویم، فقط نگاهتان میکنم تا خودتان از رو بروید (باخنده). سکوت را به دروغ ترجیح میدهم. چون احساس میکنم که وقتی یک نفر به من دروغ میگوید به شعور من توهین کرده است. به همین خاطر دوست ندارم خودم به شعور دیگران توهین کنم. در دروغ گفتن کمحافظه هستم و نمیتوانم آن را حفظ کنم.
آمادگی برای مادر شدن
بارها شده با دیدن اقوام یا همکاران بچه دار، دوست داشتم که من هم مادر شوم. ولی دوست دارم زمانی به این مقوله فکر کنم که از هر نظر آمادگیاش را داشته باشم. تفاوت سنی من با پدرم 20 سال و با مادرم 16 سال است و همیشه دوست داشتم که تفاوت سنی فرزندم با من کم باشد چون رابطه من با پدر و مادرم یک رابطه کاملا دوستانه است و آنها به خوبی مرا درک میکنند. ولی از آنجا که مدل خودم را میشناسم یعنی میدانم اگر مادر شوم فرزندم از هر نظر برایم در اولویت است و بهشدت در مورد فرزند وسواسی هستم، ممکن است بچه را با کارهایم دیوانه کنم و فعلا ترجیح میدهم دست نگه دارم. ولی دو بچه دوستداشتنی دارم؛ برادرم هم همینطور. هر دو فرزندان معلولی را قبول کردهایم.
زیبایی را دوست دارم
من آنطور نیستم که در آینه نگاه کنم و با خودم بگویم «وااای کی از تو خوشگلتره؟ فقط خودتی. . .» نه اینطوری نیستم. زشت هم نیستم. ولی از آنجاکه زیبایی را دوست دارم، بنابراین دوست دارم زیبا دیده شوم. همه به من میگویند که تمام صورتم عملی است. شش سال پیشبینی من شکست؛ برای همین سمت چپ بینی من غضروف ندارد و زمانیکه سرما میخورم واقعا حالم بد میشود اما از ترس همین حواشی و شایعات جرات نداشتم عمل کنم، چون به محض اینکه عمل میکردم، ترورها و توهینها شروع میشد. ولی امروز دیگر برایم مهم نیست، هرچه دوست دارند پشت سر من حرف بزنند.
آنهایی که یکهو ظاهر شدند!
بعد از اینکه سریال «دلنوازان» را بازی کردم تلفن خانهمان مدام در حال زنگ خوردن بود. آدمهایی زنگ میزدند که سالها بود از آنها خبری در زندگی من نبود. افرادی از اقوام زنگ میزدند که من شخصا یک بار هم آنها را در زندگی ندیده بودم و سحرجان سحرجان گویان، اظهار محبت و دوستی میکردند. گاهی اوقات زنگ میزدند و من درحالیکه اصلا نمیدانستم کیست صحبت میکردم و بعد به مادرم میگفتم کی بود؟ مادرم میگفت ولش کن اگر بخواهم بگویم کی بود یک روز زمان میبرد.
خودتان را جای من بگذارید
گاهی پیش آمده با کسی صحبت میکنم و متوجه میشوم که ناخودآگاه این حس به او دست میدهد که من را بالاتر از خود میبیند و جلوی من گارد میگیرد و از داشتههایش صحبت میکند که مثلا فلان ماشین را دارد یا فلان جا زندگی میکند. بارها این موضوع برای من پیش آمده! متاسفانه تنهایی را بین دوستان و همکاران خانم خودم به وضوح میبینم. حال بد و روز بد برای همه پیش میآید و همکارهای خانم من روزی که حالشان بد است نمیدانند آن را با چه کسی درمیان بگذارند؛ خواننده مجله اگر این مصاحبه را میخواند فقط یک روز خود را در این شرایط تصور کند، ببیند واقعا میتواند تحمل کند؟ ما هر روزمان این است؛ یعنی اعتماد صددرصد وجود ندارد. فکر میکنید این حرفها و عکسهای حاشیهای چگونه به وجود میآیند. موضوعی از زندگی خصوصی خودت را با دو تا از دوستانت در میان میگذاری و فقط همین دو دوست مطلع هستند. آنها در یک مجلس حرفی برای گفتن ندارند و راز زندگی تو را بازگو میکنند و همینطور حرف روی حرف پخش میشود. من خودم بشخصه این تنهایی را دارم.