المیرا شریفی مقدم| المیرا شریفی مقدم مجری
نذری پزون المیرا شریفی مقدم | خانم مجری کنار پسرانش دست بکار شد
المیرا شریفی مقدم مجری معروف عکسی از پخش نذری در سرعین منتشر کرد.
المیرا شریفی مقدم مجری معروف با پخت آش در سرعین عکسی از پخش نذری گذاشت.المیرا شریفی مقدم که این روزها گفت و گوی جنجالیش با استانداری مشهورتر شده است پس از قهرمانی پرسپولیس در توئیتر با یک شعار خوشحالی خود را ابراز کرد. المیرا شریفی مقدم از شعار "پرسپولیس زلزله محبوب هر چه دله" برای ابراز خوشحالی خود استفاده کرد. المیرا شریفی مقدم (زادهٔ ۱۸ خرداد ۱۳۶۰ در تبریز) گوینده و مجری اهل ایران است و در شبکهٔ خبر فعالیت میکند. اخبار المیرا شریفی مقدم را با ما دنبال کنید.
قتل پدر المیرا شریفی مقدم
المیرا شریفیمقدم که چند سال پیش برای نخستین بار از ماجرای قتل پدرش، پرده برداشت، بار دیگر به مناسبت سالگرد این واقعه، خاطرهٔ خود از آن شب را نوشت. شریفیمقدم با انتشار عکسی از خود در آغوش پدرش نوشت: «ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه عصر نوزدهم دی هفتاد و دو، من و برادرم منتظریم که پدرو مادرمون برگردند خونه، صدای کمک مییاد! دوباره کمک! با سومین کلمه کمک، صدای بابام رو شناختم. جلوی ورودی خونه حمله میکنند برای سرقت کیفش و وقتی مقاومت میکنه، به قتل میرسه. بیست و پنج سال گذشته و دو نفر قاتل هنوز پیدا نشدهاند. هرچقدر بزرگتر میشم، اون شب وحشتناک پررنگتر درنظرم دیده میشه.»
بیوگرافی المیراشریفی مقدم
المیرا شریفی مقدم گوینده شبکه خبر زادهٔ سال ۱۳۶۰ در تبریز و دارای لیسانس رشتهٔ میکروبیولوژی دانشگاه آزاد و دانشجوی کارشناسی ارشد علوم ارتباطات است. همسر او داوود عابدی، گزارشگر ورزشی شبکه خبر میباشد.
خاطرات المیرا شریفی مقدم
بغضی که حسابی برکت داشت:«دقیقا دو سال پیش یک گزارش از دزفول ارسال شده بود که یک دختربچه 3 ساله بسیار زیبا در سرش تومور بدخیمی درآورده بود. این تومور صورت این بچه را کج کرده بود. به من گفتند که این گزارش قرار است پخش شود. من هم چون بی نهایت روی بچه ها حساسم گفتم من به تصویر نگاه نمی کنم چون اگر نگاه کنم نمی توانم خبر را بخوانم. من خبر را خواندم و برگشتم که تصویر بچه یک لحظه بزرگ فیکس شد. خواستم بگویم دعا می کنیم هیچ مادری غم و درد فرزندش را نبیند که یکهو بغض شد. از شانس من هم نصف ایران این خبر و بغض من را دیدند. همینطور پیام به شبکه می آمد. گریه من اصلا تبدیل به یک ولوله شد. از ستاد اجرای فرمان امام تماس گرفتند که این بچه هرجا هست و هزینه درمانش هرچقدر می شود ما به عهده می گیریم. شبکه خبر هم بغض من را در فواصل زمانی مختلف پخش کرد و شب بعد ما دوباره ارتباط گرفتیم.
شکر خدا این بچه از دزفول به اصفهان منتقل شد و تومورش تخلیه شده بود. چندجراح پلاستیک تماس گرفتند و گفتند ما این دختر را به صورت رایگان جراحی می کنیم. بعد چند عمل جمجمه هم انجام شد تا اینکه صورتش به حالت عادی برگشت. با اینکه مجبور شدند چشمش را تخلیه کنند اما بعد از یکسال حال این دختر کاملا دگرگون شد. در گزارش قبل اصلا حرف نمی زد، اما این بار هم حرف زد هم شعر خواند و دست تکان داد. شاید گویندگی هیچ سودی برای کسی نداشته باشد اما آنقدر مردم در حق من و این بچه دعا کردند که این موضوع بزرگترین منفعت من از گویندگی خبر شد. هنوز پیگیر این دختربچه هستم و دلم می خواهد یک روز ببینمش اما فعلا تهران نیامده است.»
شوهر المیرا شریفی مقدم
داوود عابدی هستم در سال 1354 در تهران به دنیا آمدم. فارغ التحصیل رشته علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه آزاد مرکز هستم، همچنین در زمینه ورزش هم دان چهار تکواندو را دارا می باشم. پنج خواهر و یک برادر دارم. پدرم بازنشسته داروسازی است. در سال 1375 زمانی که سال اول دانشگاه بودم، کارم را با رادیو جوان آغاز کردم و پله پله بالا آمدم. آن زمان مهران دوستی گوینده برنامه مجله بامدادی بود. مهران که در این کار پیشکسوت بود، بارها مرا تشویق کرد و به من امید داد که در آینده می توانم در این زمینه به رشد خوبی برسم. هم او و هم آقای رئوفی از مشوقین من بودند تا نسبت به کارم انگیزه دوچندانی پیدا کنم…
آشنایی المیرا شریفی مقدم و همسرش
داود عابدی می گوید:المیرابه خاطر من همه تلاشش را کرد که وارد شبکه خبر شود. شریفی مقدم هم ادامه می دهد:«بله من از بچگی آقای عابدی را در تلویزیون می دیدم واز هواداران ایشان بودم.» حالا عابدی قصه اصلی را با چاشنی طنز برایمان تعریف می کند:«من با عموی همسرم از قبل دوست بودم. یک بار ایشان به من گفت که من برادرزاده ام هم به شبکه خبر آمده و هوایش را داشته باش. من هم فکر کردم برادرزاده اش یک آقاست و الکی گفتم باشه هوایش را دارم. اما یکبار که وارد تحریریه شدم و خانم شریفی مقدم خودش را معرفی کرد تازه فهمیدم دوستم ایشان را می گفت و از همان جا بود که فکر ازدواج با خانم شریفی به ذهنم افتاد و مراقبت های ویژه آغاز شد. در نهایت هم سال 82 باهم ازدواج کردیم.