کدخبر: 13110

خانه پنهانی شاه برای روابط شرم آور را ببینید| این زن سوگلی محمدرضاشاه بود

شاه در برابر زنان مو طلایی تسلیم محض بود.

محمدرضا در اوایل جوانی که برای تحصیل به مدرسه له‌روزه سوئیس رفته بود، عاشق یکی از مستخدمه‌های مدرسه شد و پس از برقراری ارتباط، دخترک را حامله کرد. محمدرضا با کمک فردوست با پرداخت پول از آن دخترک خواستند تا سقط جنین کند و مدرسه را ترک نماید. رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئیس به ملکه مادر سفارش کرد که برای جلوگیری از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، یک خانمی برای او به دربار بیاورند. درباریان برادرزاده ساعد مراغه‌ای را که زن مطلقه‌ای به نام فیروزه بود با پرداخت ماهیانه سیصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزیه با او بود.

شاه پس از ازدواج با فوزیه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه می‌داد و همین امر موجب شد تا «ملکه فوزیه از ماجراهای عاشقانه او خشمگین» شود. شاه با حضور فوزیه، عاشق دختری به نام «دیوسالار» شد، او که هنوز به تشریفات اسکورت مبتلا نشده بود، با یک دستگاه اتومبیل به منزل دخترک می‌رفت. با شیطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزیه رسید. پرون فوزیه را سر قرار برد و وقتی محمدرضا از خانه دیوسالار بیرون آمد، او را مشاهده کرد. فوزیه نیز به تلافی خیانت شاه با تقی امامی دوست شد و اختلافات شاه و فوزیه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گردید. پس از طلاق فوزیه، شاه مجدداً به «زندگی پرعیش و نوش شبها در کلوپ‌های دانس ... ادامه داد. شایعات زیادی دربارة اسم خانمهایی بود که در این رفت و آمدها با اعلیحضرت دیده می‌شدند.»

معروف‎ترین معشوقة شاه در این دوره، پروین غفاری بود. پروین غفاری، «16ـ17 ساله، مو بور، زیبا و بلندقد»، دختر میرزا حسین غفاری همدانی یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود. فردوست یک روز در باشگاه افسران با وی و مادرش آشنا شد و چون سلیقه شاه را می‌دانست او را به شاه معرفی کرد. سرانجام با دلالی فردوست، ترتیب ملاقات وی با شاه در سرخ حصار داده شد. پروین غفاری کم کم به دربار راه یافت و در حال و هوای ملکه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وی را مجبور کرد تا توسط پروفسور عدل دوست شاه سقط جنین کند. شاه پس از بهبودی پروین، خانه‌ای در خیابان کاخ نزدیک کاخ مرمر برای وی خریداری کرد تا به وی نزدیکتر باشد. سرانجام پس از مدتی پروین از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد. پروین غفاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی خاطرات خود را در کتابی به نام «تا سیاهی...» منتشر کرد. پروین غفاری در این کتاب نشان می‌دهد که شاه چقدر موجود جلفی بوده، تا آنجا که خود به تنهایی در خیابانها به دنبال شکار دختران می‌افتاده است.

شاه جلافت را به حدی رسانده که چند بار از دیوار خانه پروین بالا رفته است. او دورة بعد از طلاق فوزیه را چنین ترسیم می‌کند: «در تهران آن روزگار شایع بود که برای شبهای تنهایی او دخترانی زیبا را شکار کرده و به دربار می‌برند. حتی نام دختری ایتالیایی به نام ”فرانچیسکا“ در لیست معشوقه‌های شاه بود.»

غفاری در این کتاب یکی «از خصوصیات بارز شاه را زن‌بارگی» او می‌داند که «دست از هرزگی بر‌نمی‌داشت و در تمام بزمهای شبانه با دریدگی به زنان و دختران چشم می‌دوخت و به بهانه‌های مختلف سعی می‌کرد با آنها تنها باشد و یا آنان را به رقص دعوت کند.»

توصیه مادر شاه چه بود؟

شاه در فساد جنسی بی‌مبالاتی را به اوج رسانده بود. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقه‌های داخلی بود. او از دوران جوانی تا اندکی پیش از مرگ دست از زن‌بارگی برنداشت. شاید رفتار جنون‌آمیز جنسی محمدرضا بی‌تأثیر از آموزه‌های مادرش نبود، زیرا مادرش به او سفارش می‌کرد: «از قدیم و ندیم گفته‌اند به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو!»

عَلَم دلال جنسی شاه بود!

شاه و دلال محبت او عَلَم، در رابطه با اخلاق جنسی به این اعتقاد رسیده بودند که مردان بزرگ احتیاج به یک سرگرمی دارند و مسئله جنسی بهترین سرگرمی است.

علم در یکی از یادداشت هایش می نویسد: یک روز شاه و علم «درباره دوستان مؤنث، گپ» می‌زدند. شاه از پیر شدن معشوقه‌ها صحبت می‌کرد و افزود «با وجود همه اینها اگر این سرگرمی‌ها را هم نداشتیم به کلی داغان می‌شدیم.» علم نیز که در فساد جنسی دست کمی از شاه نداشت در تأیید شاه گفت: «همه مردانی که مسئولیتهای خطیر به عهده دارند نیاز به نوعی سرگرمی دارند و به عقیده من مصاحبت جنس لطیف تنها چاره کارساز است.

تاسیس تشکیلاتی برای هوسرانی های شاه

علی شهبازی یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، کسی که تا پایان عمر، درخارج از کشور، مغرب، پاناما، آمریکا و مصر او را ترک نکرد، در خاطرات خود، پرده از شبکه‌ای بر‌می‌دارد که برای فساد و زن‌بارگی شاه فعالیت می‌کردند. او معتقد است از وقتی که علم وزیر شد، در وزارت دربار «تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سیروس پرتوی، امیر متقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهان‌بینی، عباس حاج فرجی، حسین حاج فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته و سرهنگ اویسی، تعدادی خارجی هم با آنها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسام‌آور داشت.» او درمورد وظیفه این تشکیلات می‌گوید: «کارشان این بود که خانم‌های شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که می‌خواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند.» 

شاه عاشق زنان مو طلایی بود!

پس از جدایی شاه از ثریا، زندگی عشقی شاه رونق گرفت. بعدها سیا در یکی از گزارشهایش درباره شاه متذکر شد که سلیقه او جنبه جهانی دارد و همه نژادها را دوست دارد.» شاید گزارش سازمان سیا زیاده‌روی باشد.

هیچ گزارشی از این که شاه به دختران چینی یا آفریقایی علاقه داشته باشد نرسیده است و به گفته ملکه مادر «محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود. یک بار که در جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت می‌کرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفت‌هانزا شده بود ...

همین مسئله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود و پولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفت‌هانزا می‌کرد و یک قسمت از دربار مسئول دعوت و پذیرایی از میهمانداران بود.» برادر و خواهر شاه هم که این موضوع را فهمیده بودند، در ترتیب ضیافت میهمانان هواپیمایی برای شاه فعالیت می‌کردند.

«رفیقه‌های یک شبه و چند شبه فراوانی داشت که معرف آنها اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند. اینها بیشتر از رده میهمانان خارجی هواپیمایی ها بودند.» شاه در این دوره علاوه بر مراوده با میهان داران موطلایی اروپایی به عشق دختران آمریکایی نیز مبتلا شده بود. «در مسافرتهایش به آمریکا هم زن های متعددی را می‌دید که دولو به او معرفی می‌کرد.» شاه کم کم عاشق ستاره‌های سینمایی و ملکه‌های زیبایی می‌شد و با هزینه‌های سرسام‌آور به مراد می‌رسید.

ارتشبد فردوست که خود یکی از دلالان فساد محمدرضا بود، می‌گوید: در مسافرت شاه به نیویورک «من دو نفر را به محمدرضا معرفی کردم، یکی گریس کلی بود که در آن زمان آرتیست تئاتر بود و دو بار با او ملاقات [کرد] و محمدرضا به وی یک سری جواهر به ارزش حدود یک میلیون دلار داد.»

گیتی معشوقه ای پر خرج

گیتی یکی از معشوقه های شاه بود که در آستانه ازدواج با فرح «حدود یک میلیون تومان پول نقد و همین حدود جواهر به او داده شد و راهی رم شد.»

شاه در سال ۱۳۳۸ برای به دنیا آوردن ولیعهد با فرح ازدواج کرد. با این که سن شاه در این دوره به کهولت می‌رفت، اما در فساد هر روز بدتر از گذشته می‌شد. در همین دوره بود که افراط محمدرضا در زن‌بارگی موجب تیرگی روابط شاه وفرح شد.

شاه و دربار بدون توجه به موقعیت ملت و مملکت جلافت را به حدی رسانده بودند که با مؤسسات فساد جنسی در اروپا رابطه برقرار کردند. یکی از این مؤسسات، مؤسسه مادام کلود، «یکی از موفق‌ترین و معتبرترین شبکه‌های دختران تلفنی در پاریس» بود. این مؤسسه بود که دختری به نام «آنژ» را به شاه معرفی کرد.

او با هواپیما به ایران آمد و مورد استقبال یکی از کارمندان وزارت خارجه قرار گرفت و در هتل هیلتون در یک سوئیت ساکن شد. سه روز آداب حضور نزد شاه را به وی آموختند،«وقتی شاه آنژ را دید، به قدری از او خوشش آمد که او را در تهران نگه داشتند».

اما او از زندگی در تهران خوشش نیامد، بعد از شش ماه هنگامی که قصد بازگشت را نمود به او اخطار کردند که «تو نمی‌توانی از اینجا بروی، اعلیحضرت از تو خوشش می‌آید». ولی سرانجام او موفق شد ایران را ترک گوید.

مراوده شاه و دربار با این مؤسسه ادامه داشت، این مؤسسه «برای شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران می‌آورد، همه‌ی این‌ها عادی می‌نمود و بخشی از سبک زندگی پهلوی‌ها به شمار می‌رفت». ولی ناگهان در ایران یک خبر عشقی از شاه منتشر شد و سپس کاخ شاه را نیز متشنج کرد.

گیلدا پرحادثه‌ترین داستان دربار

در اوائل سالهای ۱۹۷۰ (۱۳۵۰) در دربار و بازار زمزمه‌هایی رواج یافت حاکی از اینکه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق یک دختر اروپایی، بلکه یک دختر نوزده ساله ایرانی با موهایی که به رنگ طلا بود. می‌گفتند نامش گیلدا است.

داستان گیلدا پرحادثه‌ترین داستانهای هزار و یک شب دربار پهلوی بود. شاه بی‌مهابا او را به کاخ آورد و رسماً جزء دربار شد. فرح از گستاخی شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگیری را آغاز کرد.

گیلدا دختر سرلشکر آزاد یکی از افسران نیروی هوایی اصفهان بود، در سفری که شاه به اصفهان رفت سخت شیفته او شد و او را با خود به تهران آورد. مادر محمدرضا، داستان گیلدا را چنین تعریف می‌کند: در سال ۱۳۵۱ سرلشکر آزاد برای اینکه «خودش را به محمدرضا نزدیک کند»، از دخترش استفاده کرد، او را هنگام سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپیما کنار محمدرضا نشاند و محمدرضا را خام خودش کرد. محمدرضا چنان شیفته او شد که «نمی‌توانست در برابر خواهشهای او نه بگوید»، شاه نام او را به خاطر موهای طلاییش، طلا گذاشت.

کم کم حس رقابت فرح برانگیخته شد و بحث طلاق پیش کشیده شد. ملکه مادر از این که فرح نسبت به این دختر حساسیت نشان می‌داد، تعجب می‌کند و می‌گوید: «فرح خودش را روشنفکر می‌دانست.»

محمدرضا در مجالس با زنهای این و آن و دخترهای این و آن می‌رقصید و آنها را در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید و فرح می‌دانست که محمدرضا ... علاوه بر او با زنان دیگری هم رفت و آمد دارد، اما او نسبت به این دختر فوق‌العاده حساس شده بود.»

ملکه مادر علت حساسیت بیش از حد فرح را این می‌داند که «این دختر فوق‌العاده قشنگ بود». خصوصاً این که محمدرضا به زیبایی ذاتی این دختر اکتفا نکرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوی، دکتر خانوادگی دربار در امور زیبایی فرستاده بود و با چند عمل جراحی «خیلی دیدنی شده بود.» سرانجام فرح بی‌تاب شد و وقتی «در سعدآباد چشمش به طلا افتاد. جلو رفت و کشیده محکمی به گوش طلا زد.»

شاه به «سوفیا لورن»هم رحم نکرد

شاه مدتی عاشق «سوفیا لورن»، ستاره معروف سینمای ایتالیایی شده بود و دستور داده بود تا فرح گونه‌های خود را به شکل او جراحی کند. شاه برای رسیدن به وصال سوفیا لورن او و همسرش را به ایران فراخواند، ولی تنها همسرش، کارلو پونتی به ایران آمد و در ضیافت کاخ شاه شرکت کرد.

علی شهبازی یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، کسی که تا پایان عمر، در خارج از کشور، مغرب، پاناما، آمریکا و مصر او را ترک نکرد، در خاطرات خود، پرده از شبکه‌ای برمی‌دارد که برای فساد و زن‌بازگی شاه فعالیت می‌کردند.

داستان عیاشی شاه از زبان محافظش

محافظ شاه داستانی را از عیاشی محافظ شاه شاه و علم در جزیره کیش نقل می‌کند، که نشانگر اوج بی‌مبالاتی آنهاست. او می‌نویسد:

با یک فروند هواپیما در معیت شاه و علم به جزیره کیش رفتیم. علم در فرودگاه گفت حفاظت لازم نیست، شاه را برداشت و برد. افسر نیروی هوایی مسئول حفاظت در کیش به شدت از جان شاه می‌ترسید و خودخوری می‌کرد، چند لحظه بعد با عصبانیت آمد و گفت شاه با سه خانم لخت کنار ساحل قدم می‌زنند.«هر چهار نفر لخت هستند و کارهایی انجام می‌دهند که واقعاً من ناراحت شدم»

شهبازی در توجیه آن افسر گفت: «شاه هم آدم است، تفریح می‌خواهد!» افسر با ناراحتی جواب داد: «این تفریح نیست.»

علم در جای جای خاطرات خود به عیاشیهای شاه و خود اشاره می‌کند. او نشان می‌دهد که حتی از آوردن دختران ساده به کاخ نیز خودداری نمی‌کردند. علم دختری را برای شاه به کاخ آورد که خودش می‌گوید: «دخترک یا خل وضع است یا درست حسابی مایه دردسر است.»

او در مورد سادگی این دختر به شاه می‌گوید: «آن قدر ساده است که علناً مرا به جای شاه گرفت، تعظیم غرایی کرد و بعد هم خودش را انداخت توی بغل من ... نمی‌دانستم با چه زبانی به او بگویم که من شاه نیستم.»

علم در جای دیگر از خاطراتش داستانی را نقل می‌کند که اوایل سال ۵۵ دوست دختر سوئدی شاه در اثر خوردن چغاله بادام دل درد گرفته بود و اشتباهاً دکتر را برای دوست دختر فرانسوی علم برده‌اند.

شاه نه تنها در ایران بی‌مهابا و بی‌اعتنا با ارزشهای ملت ایران دست به فساد می‌زد، بلکه بی هیچ توجهی به شأن یک پادشاه در خارج از کشور نیز از هیچ تظاهری به فساد کوتاهی نمی‌کرد.

شاه در یکی از سفرهای خود به ونیز از فرماندار شهر تقاضای زن می‌کند. فرماندار پاسخ می‌دهد: «این کار مربوط به رئیس پلیس است.» وقتی این داستان به آندره ئوتی نخست‌وزیر ایتالیا رسید از بی‌شخصیتی شاه تعجب کرد .گفت: «این تقاضا را عاری از نشانه‌ی نجیب‌زادگی» می‌دانم.

مسئله زن‌بارگی شاه را در خارج از کشور همه‌ی طرفداران شاه روایت کرده‌اند. علی شهبازی محافظ شاه می‌نویسد علم برای عیاشی شاه در خارج از کشور نیز تشکیلاتی درست کرده بود و «عده‌ای مأموریت داشتند که در خارج از کشور هنگام مسافرت برای او قبلاً همه چیز را آماده کنند؛

البته اکثراً در مسافرتها اردشیر زاهدی و حسین دانشور و سرهنگ جهان‌بینی و مصطفی نامدار سفیر شاه در اتریش عهده‌دار آوردن خانمهای متعددی بودند. از همه فعال‌تر محمود خوانساری بود که دختران دانشجوی ایرانی را می‌آورد.»

از منیژه و لیلی تا الگار و ماریا!

یکی از نویسندگان فرانسوی به نام «ژرا دو ویلیه» در کتاب خود فصل بلندی را به شرح ماجراهای عشقی شاه اختصاص داده است. وی از معشوقه‌هایی به نام «دخی» و دختر زیبایی از خانواده‌ای اشرافی به نام «منیژه» و دختری ۱۹ ساله و تحصیل‌کرده در انگلیس به نام صفیه،دختر ۱۸ ساله‌ای به نام لیلی فلاح و هنر پیشه آلمانی به نام «الگار اندرسن» و «ماریا گابرلا» دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا نام می‌برد.

شاه چنان بی دغدغه از مشکلات مردم و سقوط خود به عیاشی مشغول بود که حتی در آخرین ماههای حکومتش دست از فساد جنسی برنمی‌داشت. در سال ۱۳۵۶، سپیده زن دولو قاجار که عضوی از شبکه فساد شاه بود، دختری زیبا روی ۱۶ ساله فرانسوی به نام ماری لبی را شکار و به دربار نزد شاه می‌فرستد. او در نزدیکی های پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک و به فرانسه باز می‌گردد. وی خاطرات خود را به شکل رمانتیک به نام «عشق من شاه ایران» منتشر کرده است.

شاه در این اواخر چنان در هرزگی فرو رفته بود که حتی اگر چشمش به عکس زیبا رویی می‌افتاد، عنان از دست می‌داد. کارت تبریکی را شاهزاده موناکو همراه با عکس دخترش برای شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عکس افتاد گفت:«عجب دختر خوشگلی دارند ای کاش می‌توانستیم دعوتش کنیم بیاید تهران.»

شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمد علی انصاری دوست وفادار و همراه شاه« تا زمانی که حالش به وخامت گرائید هنوز همان روحیه‌ی زن بازی را حفظ کرده بود.»

ارسال نظر: